کربلاتنهاییباید سفر کرد.در کاروانِاسارت همتن هاییروی نیزه ها بودکه با ناله های زینبحرکت می کردند...
به کربلا نرسید
اما اجل رسید
کودک بود!می گفتمی خواهمدکتر شوم!تا هیچ ییماری راجواب نکنم!به هر لاعلاجیکه رسیدم..بگویم حسین...شفای این بیمارزیارت حسین استضریح اباالفضل..
کربلا رازی استکه فقط خدا می داندو حسین!خدا می داند و اباالفضلخدا می داند و زینبخدا می داند و گریه کنِ اباعبدالله..
قصه ی کربلا
یعنی
پیام زندگیِ حقیقی
سلامشاید برگشت نبود از این سفر...کاش حلالم کنند دوستانمظهر پرواز و مغرب کربلا.در یادم با دوستان خواهم ماندیاعلی مدد