شب هابه امیدِاولین صبح قبرخوابیدن.برای سعادت بس است
امشب، برای منفردا برای دیگری..پی نوشت:بی شرف هانامش را "ازدواج"نامیده اند! در غرب..
نمازم را شکستهمی خواندم.اگر می دانستمبرنامه ی امروزمسفرِ معصیت است.
در این شب هااحساس می کنمشاید هدف از خلقتتجریه ها بوداز تمام قضایا فقط!و شاید هم مشاهده.غصه ها در قصه هاعجیب حکایتی دارند..
عزیزمکاش نبودی آن شب،کنارم و هم درد!که امشبرهای از وابستگیدر توانم نیست..